جدول جو
جدول جو

معنی کوته زبان - جستجوی لغت در جدول جو

کوته زبان
(تَهْ زَ)
کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین). آنکه به جهت نداشتن حق، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز طمع است کوته زبان مرد آز
چو شد طمع کوته، زبان شد دراز.
اسدی.
و رجوع به کوتاه زبان شود
لغت نامه دهخدا
کوته زبان
کسی که در سخن گفتن عاجز باشد آنکه گفتارش فصیح نباشد
تصویری از کوته زبان
تصویر کوته زبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکسته زبان
تصویر شکسته زبان
ویژگی کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، الکن، گرفته زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوته بین
تصویر کوته بین
کوتاه بین، تنگ چشم، نظر تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
نام کوهی است بین معدن نقره و فدک بعربستان. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ زَ)
کوتاه زبانی. (فرهنگ فارسی معین).
نیست از کوته زبانی بر لبم مهر سکوت
تیغها پوشیده در زیر سپر باشد مرا.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به کوتاه زبانی و کوته زبان شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با)
نام کوهی است میان معدن النقره و فدک، نام وادی ایست به یمن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
بمعنی کوته قد باشد چه بال بمعنی قد و قامت هم آمده است. (برهان). پست قامت. کوتاه قد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ زَ)
گنگ. (از غیاث). آنکه زبانش به تلفظ درست حروف جاری نگردد. کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. (فرهنگ فارسی معین) :
روز و شب هست دراطراف جهان سرگردان
تا یکی کلته زبان جاهل احمق به کجاست.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کسی که در سخن گفتن عاجز باشد. آنکه گفتارش فصیح نباشد. کوته زبان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوته زبان شود، آنکه به علت نداشتن حق، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کم سخن. آنکه دراززبان نباشد. و رجوع به کوتاه زبانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است.
سعدی.
و رجوع به کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ زَ)
آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج). عقد، زبان بسته. (منتهی الارب). عاری از گویایی. دم فروبسته. لال:
شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.
خاقانی.
در فرقت تو بسته زبان می مانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم.
خاقانی.
طلب کرد مرد زبان بسته را.
نظامی.
چو مرد زبان بسته نالید زار.
نظامی.
تو دانی ضمیر زبان بستگان
تو مرهم نهی بر دل خستگان.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حالت و کیفیت کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه زبان شود، کم سخنی و نداشتن زبان دراز که موجب آزار دیگران گردد: سیرت و طریقت شمس الاسلام حسکا بابویه، رحمهاﷲ علیه، علمای فریقین را معلوم است که چگونه بوده از عفت و کوتاه زبانی و پاک نفسی. (کتاب النقض). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان و کوته زبانی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ زَ)
الکن. گرفته زبان. (ناظم الاطباء). آنکه زبان فصیح ندارد یا لکنت داشته باشد. (آنندراج). الثغ. الکن. آنکه ادای حروف از مخارج بخوبی نتواند و دال را بجای کاف و لام را بجای راء و مانند آن تلفظ کند. کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). کسی که زبان او در حرف زدن بگیرد و الفاظ را درست ادا نتواند کرد. (تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 323) : اگر کسی را در اندرون نظری کژ لابد جوابش کژ می آید و با خود برنمی آید که جواب راست گوید، چنانک کسی شکسته زبان باشد هرچند که خواهد سخن درست گوید نتواند. (فیه مافیه ص 150).
من کیم هندوی شکسته زبان
کاین دلیری کنم چو بی ادبان.
امیرخسرو (از آنندراج).
- شکسته زبانک، شکسته زبان:
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته زبانک بوند نون.
عمارۀ مروزی
لغت نامه دهخدا
تنگ نظر تنگ چشم: زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان ک حیف باشد این قدر کوتاه بین باشد کسی. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه زبانی
تصویر کوتاه زبانی
حالت و کیفیت کوتاه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکسته زبان
تصویر شکسته زبان
آن که زبان نافصیح دارد، آن که لکنت زبان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته زبان
تصویر بسته زبان
آنکه برسخن گفتن قادر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه زبان
تصویر کوتاه زبان
کسی که در سخن گفتن عاجز باشد آنکه گفتارش فصیح نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زبانش بتلفظ درست حروف جاری نگردد کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد: (روز و شب هست در اطراف جهان سر گردان تا یکی کلته زبان جاهل احمق بکجا ست)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته زبانی
تصویر کوته زبانی
کوتاه زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ نظر، کوتاه بین، کوته فکر، کوته نظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد